آبی گلدار

در تو می‌بینم برقصی پا به پای بیدها :)

آبی گلدار

در تو می‌بینم برقصی پا به پای بیدها :)

جهانا! مپرور چو خواهی درود

چو می‌بدروی پروریدن چه سود؟!

 

در این پست گفته‌بودم که شاهنامه‌خوانی را آغاز کرده‌ام و خیال دارم بعد از خواندن هر بخش داستانی، آن را با نثری ساده بازنویسی کنم و در وبلاگ بگذارم. همین طور گفته بودم که در بازنویسی‌های وسواس ادبی به خرج نخواهم داد (تلاش نمی‌کنم که اثر ادبی تولید کنم) بلکه بر وفاداری بر منبع اصلی، بازگویی جزئیات و روانی نثر متمرکز خواهم شد. شاهنامه‌ای که می‌خوانم و مبنای بازنویسی قرار می‌دهم، تصحیح «جلال خالقی مطلق» است و توسط «مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامی» منتشر شده است.

 

شاهنامه با روایت دوران پادشاهی پیشدادیان آغاز می‌شود. داستان‌های پیشدادیان به بخش اساطیری شاهنامه تعلق دارند و میان آن‌ها و روایت‌های اساطیری اوستا و متون پهلوی شباهت‌های زیادی هست. شاهنامه پیشدادیان را نخستین شاهان جهان معرفی می‌کند. تعداد آن‌ها بدون به حساب آوردن ضحاک نه تن است. دوران هزار سالهٔ پادشاهی ضحاک در میانهٔ عصر پیشدادیان و بین پادشاهی جمشید و فریدون واقع است. با این حال معمولا او را از پیشدادیان به حساب نمی‌آورند؛ زیرا اولا پادشاهی غاصب و ستمگر است و دوما برخلاف دیگر پیشدادیان، نژاد عربی دارد و پارس نیست. اولین پادشاه پیشدادی گَیومرت است.

نوشته زیر، نخستین نوشته از سری یادداشت‌های بازنویسی شاهنامه است.

 

 

پادشاهی گَیومرت

گیومرت نخستین پادشاه جهان و آغازگر رسم پادشاهی بود.  او و همراهانش پوست پلنگ را به عنوان لباس بر تن می‌کردند و مقر پادشاهی و تخت‌گاه‌شان بر فراز کوه بود. گیومرث «فر شاهنشهی» داشت به طوری که حیوانات وحشی با او انس می‌گرفتند و در کنارش می‌آرمیدند. ولیعهد و تنها پسر کیومرث، جوان زیبا و خردمند و شجاعی به نام سیامک بود. گیومرت علاقهٔ زیادی به این یگانه فرزندش داشت و از شدت محبت، همواره در ترس از دست دادن او به سر می‌برد؛ به طوری که گاه از این وحشت به گریه می‌افتاد.

 

مدت زیادی از پادشاهی گیومرت نگذشته بود که شکوه دولتش فراگیر شد. هیچ کس با او و حکومتش دشمنی نمی‌کرد؛ مگر اهریمن پلید که در نهان به او و قدرتش رشک می‌برد. یکی از فرزندان اهریمن دیوی درشت هیکل و شرور بود که مانند پدرش به گیومرت و سیامک حسادت می‌کرد. این بچه‌دیو سپاهی از دیوان فراهم کرد و به قصد تصرف تاج و تخت شاه به سمت سرزمین او روان شد. او قصدش را از کسی پنهان نمی‌کرد و به هرکجا می‌رسید از هدفش که برانداختن تاج و تخت گیومرت بود لاف می‌زد.

سروشی از عالم غیب که ظاهری مانند سربازان پلنگینه‌پوش گیومرت داشت به نزد سیامک آمد و او را از قصد و هدف دیو آگاه کرد. شنیدن این خبر سیامک را سخت خشمگین کرد. او بی‌درنگی سپاهی فراهم آورد و با همان پوست پلنگ که بر تن داشت راهی جنگ با دیو شد؛ زیرا در آن زمان هنوز زره و خود و دیگر ابزارهای جنگ اختراع نشده بودند. سیامک به دیو حمله برد و با او کشتی گرفت. دیو به سادگی سیامک را بلند کرد و به زمین زد و با چنگالش کمرگاه او را درید. به این ترتیب سیامک به قتل رسید.

 

چون خبر مرگ  سیامک به گیومرت رسید جهان پیش چشمش تیره و تار شد و ناله‌کنان و برسرزنان از تخت شاهی خود فرود آمد و به خودزنی و عزاداری پرداخت. همهٔ سپاه و لشکر نیز از او پیروی کردند و همراه حیوانات وحشی و مرغانی که با او انس داشتند و پادشاهی‌اش را پذیرفته بودند ناله و زاری آغاز کردند. این عزاداری همگانی یک سال به طول انجامید. پس از ان سروش خجسته‌ای از جانب پروردگار به نزد گیومرت آمد و از او خواست دست از عزاداری بردارد و در عوض سپاهش را آماده کند تا از قاتل سیامک انتقام بگیرند. گیومرت اطاعت کرد و اشک‌هایش را پاک کرد و پس از یاری خواستن از خدا، آمادهٔ خون‌خواهی سیامک شد.

 

از سیامک پسری باهوش و دانا به نام هوشنگ باقی‌مانده بود که در نزد پدربزرگش بسیار عزیز بود و جای پسر از دست رفتهٔ او را پرمی‌کرد. هنگامی که پدربزرگ عزم جنگ با دیوها را کرد، هوشنگ را به نزد خود خواند و قصدش را بر او آشکار نمود و او را به پیشروی لشکر منصوب نمود. سپس سپاهی بزرگ از انسان‌ها و پریان و حیوانات درنده و حیوانات رام و مرغان هوا گرد آورد و به هوشنگ سپرد و خود در عقب سپاه روانه شد. این لشکر باعظمت به سمت مقر دیوان حرکت کرد و از شکوه آن لرزه بر اندام دیوی که سیامک را کشته بود افتاد. به همین دلیل وقتی دو لشکر به هم حمله بردند سپاه دیوان به سادگی شکست خورد. هوشنگ بندی به گردن قاتل پدرش انداخت و او را به زمین زد و پوست تنش را درید و به این ترتیب انتقام سیامک را گرفت.

 

مدتی پس از پایان پیروزمندانهٔ این جنگ، عمر گیومرت و دوران سی سالهٔ حکومت او به پایان رسید. آنگاه هوشنگ به تخت شاهی نشست.

 

پادشاهی هوشنگ

هوشنگ پادشاهی دانا و مدبر و عادل بود. شیوهٔ او عدل و بخشش و بخشایش بود که به زودی در سراسر جهان پیاده کرد. در عصر پادشاهی هوشنگ سراسر گیتی آبادان شد.

هوشنگ فنون ارزشمندی را ابداع کرد و برای انسان‌ها به یادگار گذاشت. او بود که برای نخستین بار با به کار گرفتن آتش، آهن را از سنگ آهن جدا کرد و سپس دست به آهنگری زد و ابزارهایی مانند گرز و تبر و اره و تیشه را ساخت. هوشنگ همچنین آبراهه‌ها را اختراع کرد و به وسیلهٔ آن‌ها آب را از رودخانه‌ها به دشت‌ها هدایت نمود و به کشاورزی رونقی چشمگیر داد. سپس حیواناتی مانند گاو و خر و گوسپند را اهلی کرد و از پوست حیوانات دیگری مانند روباه و قاقم و سنجاب و سمور برای برای تهیهٔ لباس‌هایی جدید استفاده کرد. پادشاهی هوشنگ چهل سال به طول انجامید و سپس نوبت به پسر او، طهمورث دیوبند رسید.

 

پادشاهی طهمورث

طهمورث، فرزند و جانشین هوشنگ، درست مانند پدرش هوشمند بود. او پس از آنکه بر تخت نشست بزرگان جهان را نزد خود گردآورد و آغاز حکومتش را به آن‌ها اعلام کرد و شیوه و اهدافش برای آن‌ها سخن گفت. طهمورث وعده داد که بدی‌ها را در جهان از بین ببرد و دست دیوان را از ستم و تعدی به مردم کوتاه نماید و چیزهای سودمند را برای مردم آشکار کند و استفاده از آن‌ها را آزاد نماید.

 

یکی از نخستین کارهای او در مقام شهریار، این بود که پوست و موی حیوانات را چید و از آن‌ها پارچه بافت و لباس‌هایی متفاوت از لباس‌های گذشته‌گانش پدیدآورد. او بود که برای اولین بار حیوانات تندرو را رام کرد و برای باربری و سواری به کار گرفت. همچنین طهمورث دردندگانی مانند سیاه‌گوش و یوز و پرندگانی مانند شاهین و باز را اهلی کرد و در سپاه خود به کار گرفت. ورود ماکیان به زندگی انسان‌ها نیز به دوران پادشاهی طهمورث باز می‌گردد. او راه و رسم مراقب از این پرندگان را به مردم آموخت و از آن‌ها خواست که با ماکیان به نرمی و ملایمت رفتار کنند. طهمورث از مردمش خواست به یاد داشته باشند که تمام این نعمت‌ها از جانب خداست و همیشه او را ستایش کنند.

 

شاه‌طهمورث وزیری دانا و پاک‌نهاد و پرهیزگار به نام شهرسپ داشت که همواره به روزه و نماز شبانه مشغول بود. این وزیر دانا همواره نیکی‌ها را به پادشاه می‌نمود و از او می‌خواست که طرفدار راستی و درستی باشد. در نتیجهٔ تلاش شهرسپ وزیر به زودی طهمورث از همهٔ بدیها پاک شد و «فرهٔ ایزدی» از جسمش تابیدن گرفت و به چنان قدرتی دست یافت که توانست با جادو و افسون اهریمن را اسیر خود کند. بعد از این اتفاق دیوها سر از فرمان او پیچیدند و انجمنی تشکیل دادند و به مخالفت با او پرداختند. طهمورث از این سرکشی خشمگین شد و خود را آمادهٔ نبرد با آن‌ها کرد. دیوها نیز در مقابل او لشکر کشیدند و جنگ درگرفت. این جنگ زیاد به طول نینجامید و به زودی طهمورث موفق شد دوم سوم لشکر دیوها را اسیر کند و یک سوم دیگر را با گرز بکشد. دیوهای اسیر به طهمورث التماس کردند که از کشتن آن‌ها درگذرد تا آن‌ها نیز در عوض هنری تازه به او بیاموزند. طهمورث پذیرفت و دیوها را آزاد کرد و آن‌ها که قدرت شاه را دیده بودند بار دیگر به فرمانش درآمدند و نوشتن را به او آموختند؛ نه نوشتن به یک زبان تنها بلکه نوشتن به حدود سی زبان را به طهمورث آموزش دادند؛ از جمله  زبان‌های تازی و پارسی و سَغدی و و چینی و پهلوی.

پس از سی سال زمان طهورث نیز به سر رسید و نوبت فرزندش جمشید شد که بر تخت پادشاهی بنشیند.

 

 

*بازنویسی از صفحات21 تا 37 شاهنامه، تصحیح جلال خالقی مطلق، انتشارات مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامی.

 

نظرات  (۸)

"دوما برخلاف دیگر پیشدادیان، نژاد عربی دارد و پارس نیست.". واقعا اگر بچه‌ها ما با این افسانه شرقی رو بخونند چه فایده ای براشون داره؟
پاسخ:
اگر افسانه رو به عنوان وحی منزل به بچه‌ها عرضه کنیم البته ضررشون بیشتر از فایده‌شون خواهد بود. افسانه‌ها هم به اندازهٔ همهٔ آثار ادبی دیگه درخور نقدند و گزاره‌های درست و غلط در اون‌ها بهم آمیخته. اگر بنا باشه به صرف وجود گزاره‌های غلط آثار ادبی رو کنار بذاریم چیزی باقی نمی‌مونه که بتونیم برای خودمون یا بچه‌هامون بخونیم. گر حکم شود که مست گیرند- در شهر هر آنکه هست گیرند

من شخصا معتقدم باید آثار ادبی رو همون جور که هستن و با کمترین تعدیل و سانسور به بچه‌ها عرضه کرد و در عوض بهشون یاد داد که در قبال همه خوانده‌ها و شنیده‌هاشون نگاه نقادانه داشته باشن. میشه بعد از خواندن هر داستان یا روایت هر افسانه بچه‌ها رو به بحث درباره‌ش هدایت کرد و در خلال همین بحث‌ها چیزهایی بهشون آموخت. میشه از بچه‌ها خواست عقاید اشتباه پیشنیان رو در داستانی که شنیدن مشخص کنن و دلیل اشتباه بودن هرکدوم رو بگن.

ضرر اخلاقی افسانه‌ها بیشتر از ضرر اخلاقی بقیهٔ آثار ادبی نیست. اما من معتقدم سودشون بیشتر از سود اغلب آثار ادبیه. چون افسانه‌ها عصارهٔ آرزوها و آرمان‌ها و ارزش‌‌های ملت‌ها هستن و برخلاف آثار تالیفی فقط به یک موئلف متکی و وابسته نیستن.
واقعا عالی بود. فی‌الواقع نظراتم در فرفر رو پس می‌گیرم. من با این قسمت‌های اساطیری فکر کنم بیشتر ارتباط می‌گیرم تا اون قسمت‌های پهلوانی. خیلی روان و خیلی دانش‌افزا.
ممنون
من هیچوقت با افسانه ها و علی الخصوص فردوسی حال نکردم. این حال نکردن به دو دلیل هست. یکی به دلیل بعد سیاسی کار فردوسی که قصد عرب زدایی داشته. به نظرم در دوران معاصر هم شاهنامه نقش عمده ای در ناسیونالیزم و نژادپرستی ایرانی داشته. دوم، شاید به دلیل عدم ذهن خلاق، هیچ وقت با افسانه و داستان های علمی-تحیلی حتی از همون کودکی کنار نیومدم. همیشه خودم رو ساکن جزیره ای منزوی دیدم که نه ماشین دوست داره، نه بازی های کامپیوتری، نه ورزش های حرفه ای و نه فیلم و کتاب های افسانه‌ای-تخیلی. به هر حال یک موی گندیده برادر سعدی رو با صدتا فردوسی عوض نمی کنم.
۱۳ شهریور ۹۲ ، ۰۰:۰۹ علیرضا دیودار
سپاسگذارم از همتون
۱۳ شهریور ۹۲ ، ۰۰:۳۶ علیرضا دیودار
دچار باید بود دچار ، دچار یعنی عاشق وفکرکن که چه تنها اگر که ماهی کوچک دچار ماهی دریای بیکران باشد و عشق صدای میان فاصله هاست صدای فاصله هایی که غرق ابهامند
۱۷ شهریور ۹۲ ، ۱۰:۲۶ علیرض دیودارا
کلام از نگاه تو شعر میگرد
۱۷ شهریور ۹۲ ، ۱۰:۳۷ علیرض دیودارا
اه گلادیاتور های پارک وی
کاری که شروع کردید عالیه....ممنوووون به درد منم خورد
پاسخ:
مزسی

ولی متاسفانه فقط شروع شد. ادامه پیدا نکردم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی