دوشنبه 17 آذر، درست دو روز بعد از اینکه «انسان در جستجوی معنای غایی» را تمام کردم، در سخنرانیای با عنوان «شادی، لذت و معنای زندگی» در IPM شرکت کردم. یونگ برای تصادفهای مساعد اینچنینی اصطلاحی دارد که الان به خاطر ندارم. غیر از اصلاح، توضیحی روانشناسی هم برایشان دارد که آن را هم به یاد نمیآورم. به هر حال، با اصطلاح و توضیح یا بدون آنها، این طور تصادفها حال آدم را حسابی خوب میکنند. احساس میکنی زمین و زمان دست به دست هم دادهاند تا تو بتوانی ایدهای را که جذاب و قابل تامل یافتهای پرورش بدهی.
از آنجا که این سخنرانی هیچ ربطی به کتابداری نداشت، این فرصت را داشتم که به عنوان شنوندهٔ عادی، و نه به عنوان گزارشگر، در آن شرکت کنم. بین این دو تفاوتهای زیادی هست. شنوندهٔ عادی الزامی به یادداشت برداشتن ندارد و اگر هم بردارد، مجبور نیست به کلمات سخنران وفادار بماند. بنابراین میتواند بحث را به عنوان یک کل به هم پیوسته درک کند. برای گزارشگر، حداقل تا قبل از بازبینی یادداشتها و تنظیم نهایی گزارش، سخنرانی چیزی بیش پاراگرافهای مجزا نیست. از سخنرانی دوشنبه یادداشتهای مختصری برداشتم. بیشتر حکم ثبت یک روز و یک خاطره را داشت تا یادداشتبرداری. قصد بازگشت به یادداشتها را نداشتم، حداقل نه به این زودی. مینوشتم که نوشته باشم. همین.
از میان چیزهایی که شنیدم و یادداشت کردم دو چیز برایم جالبتر از همه بود. اول اینکه سخنران گفت اصطلاح «معنای زندگی» را با سه منظور مختلف به کار بردهاند: ارزش زندگی، غایت زندگی و کارکرد زندگی. ارزش و غایت که روشناند. منظور از کارکرد جایگاه و نقش زندگی یک موجود خاص است در کلیت هستی. اینکه آیا من نوعی در کلیت هستی کارکرد خاص و مشخصی دارم یا نه؟ و آیا حذف من آسیبی به کل میزند و موجب نقصی میشود یا نه؟ بحث جالب بعدی هم ماشین فرضی رابرت نوزیک بود؛ ماشینی که میتواند احساس همهگونه لذتی را پدید بیاورد و قرار بود نشان بدهد که معنای زندگی چیزی فراتر از لذت است. چه طور؟ نوزیک مدعی است به فرض وجود چنین ماشینی، کمتر کسی حاضر است به قیمت از دست دادن زندگی واقعی، به آن متصل شود و نتیجه میگیرد که تقریبا همه مردم معنای زندگی را چیزی فراتر از لذت میدانند.
تکیهٔ اصلی سخنران در بحثش، بر استدلال رابرت نوزیک بود. راستش من نمیتوانستم بپذیرم که اکثر مردم به ماشین نوزیک نه میگویند. خود ماشین نوزیک که نه، اما چیزی شبیه به ماشین نوزیک را روانشناسان در آزمایشهایشان با جانوران آزمایشگاهی به کار بردهاند. آنها تراشههایی در مغز موشها قرار دادهاند که مدارهای لذت را تحریک میکند و احساس ارضای جنسی و سیری ایجاد میکند. در یک آزمایش خاص، کلید فعالسازی این تراشهها را در اختیار خود موشها قرار دادند و موشها بعد از اینکه کاربرد کلید را کشف کردند، به استفاده از آن معتاد شدند؛ طوری که تا روزی 50 هزار بار آن را فشار میدادند. و جالب اینکه از آن به بعد، به غذای واقعی و شرکای جنسی واقعی که در اختیارشان بود توجهی نداشتند. (انسان در جستجوی معنای غایی، 98)
برای من، به خاطر علاقهای که به زیستشناسی و تئوری تکامل دارم، دشوار است که از رویکردهای کاستینگر (Reductionist ) در روانشناسی به کلی دل بکنم؛ دلیلی نمیبینم که فرض کنم انسانها دربارهٔ مساله لذت تفاوت بنیادینی با موشها دارند و در موقعیت مشابه رفتار خیلی متفاوتی نشان میدهند. اما از تمایلات من که بگذریم، مگر نه اینکه مواد روانگردان کم و بیش کار همان تراشهها را انجام میدهند؟ و مگر نه اینکه تعداد - حدس میزنم- رو به رشدی از انسانها به مواد روانگردان بله میگویند؟ چرا باید قبول کنیم که همین انسانها به ماشین نوزیک نه خواهند گفت؟
من هم با سخنران همدلم که لذت و شادی نمیتوانند معنای زندگی باشند، و حداکثر از نتایج جانبی معناداری زندگی هستند. اما موافق نیستم که استدلال رابرت نوزیک به اثبات این ادعا کمکی میکند. در واقع فکر میکنم تعداد زیادی از آدمها معنا را با لذت اشتباه گرفتهاند؛ حداقل در زمان و مکان ما. فکر میکنم انتخابهای مردم را نمیشود به نفع معناداری زندگی تفسیر کرد.