من دستی طولانی در تغییر رشته دارم. همیشه هم به خاطر این کار شماتت شدهام. بارها بهم گفتهاند که در دنیای تخصصی امروز، با این روش به هیچ جا نمیرسم. بدون اینکه بخواهم از خودم دفاع کنم، فکر میکنم این عقیده درست نیست و مثالهای نقضی دارد. مثلا جوزف کمبل، اسطورهشناس آمریکایی، هرگز پایبند یک مسیر تخصصی خاص نبودهاست. خودش در «قدرت اسطوره» اعتراف میکند که بارها و بارها از شاخهای به شاخهٔ دیگر پریده است و به دنیای دانشهای بسیاری سرک کشدهاست. و کیست که ادعا کند جوزف کمبل به جایی نرسیده؟! چیزی که عاید او شده، یک جور نگاه کلنگرانهٔ فرارشتهای است که ما در کتابداری، آن را بالاترین طبقهٔ هرم آگاهی میدانیم؛ حتی بالاتر از دانش. و آن خرد است.
گفتم که نمیخواهم از مثال جوزف کمبل برای تبرئهٔ خودم استفاده کنم. حتی برعکس، فکر میکنم وجود این طور آدمها از یک جنبهٔ دیگر مرا متهم میکند. بین تنوعطلبی جوزف کمبل و تنوعطلبی امثال من تفاوتی هست. من با هر تغییر رشته، از یک دنیا به دنیای دیگر مهاجرت کردهام؛ رشتهٔ قبلی را با همهٔ آنچه به من دادهبود پشت سر گذاشتهام و سعی کردهام هویتم را مستقل از آن تعریف کنم. اما در نوشتههای جوزف کمبل رد پای همهٔ دنیاهایی که در آنها زیسته به چشم میخورد. من هر بار به خودم گفتهام: «این دیگه خودشه!» و مطمئن بودهام که این آخرین مهاجرتم خواهد بود. ولی کمبل از اول میدانسته که «خودش» وجود خارجی ندارد، دست کم نه برای او. جوزف کمبل به خاطر نفس سفر، سفر میکرده. من به امید یافتن ارض موعود سفر کردهام. جوزف کمبل میدانسته که تنوعطلب است. من همیشه به تنوع طلبیام گفتهام «اشتباه.»