از بدو تجدید حیات فرهنگی (رُنسانس) که آغاز عصر جدید را برای غرب تشکیل میدهد، پرسش راجع به آدمی صورت دیگری به خود گرفته است. به همانگونه که در قرون وسطا تمامی پرسشها منوط به رابطهٔ انسان نسبت به حق و الوهیت بود و بدان رجوع پیدا میکرد، در عصر جدید نیز آدمی مناط اصلی و مبدا ارجاع عمدهٔ پرسشها قرار گرفته است.این پدیدار تاریخی که به موجب آن وجود انسان ملاک حقیقت است در عرف هَیدِگِر موضوعیت نفسانی یا خودبنیادی خوانده میشود.
یکی از مظاهر خودبنیادی توسعه و گسترش مداوم آن در حد جهانی و نفوذ غیرقابل اجتناب آن در اقصا نقاط کرهٔ زمین است. چنین خصوصیتی را نمیتوان به حد پدیداری چون کالاهای مصرفی که ازغرب به سوی دیگر نقاط و مراکز فرهنگی صادرشده باشند تقلیل داد. چه صدور کالا و حتی استعمار ملتها توسط غرب علی رغم اهمیت آن چیزی جز حاصلی ازاین پدیدار عمده و اصلی یعنی خودبنیادی آدمی در عصر جدید نیست. ذات توسعهطلب خودبنیادی که از غرب آغاز شده چنان است که هر قومی به محض تقرب و نزدیکی بدان ناگزیر نسبت خود را با حیات و وجود خویش به کلی تغییر میدهد. بدان حد که از این به بعد اخذ هرگونه خطمشی از طرف این قوم متاثر از رابطه و نوع واکنشی خواهد بود که نسبت به این وجود، یعنی خودبنیادی غربی، ظاهر میسازد. حتی رد و انکار آن یعنی حمیت یک قوم در رویگردانی از این خودبنیادی جز واکنشی منفی بدان نیست و میتواند به عنوان اصرار بر آن در نظر گرفته شود. چه ضدیت نسبت به یک امر نه تنها به گذشت از آن دلالت ندارد بلکه حاکی از نهایت اصرار بر آن است. گذشت واقعی ازیک امر ورای ضدیت و خصومت با آن است. نوجوانی که در طلب استقلال از والدین خویش است در مخالفت خود نسبت بدانها و در ضدیتورزی خویش با آنان کاری جز پافشاری بر وابستگی عمیق خود بدانها نمیکند. گذشت وی از یک چنین وابستگی منوط به آگاهی نسبت به آن است. بدون آگاهی از خودبنیادی حاکم بر عصر جدید-که وابستگی به طی طریق طولانی ازسوی هر قوم دارد- گذش تاز غرب نیز امری محکوم به شکست خواهد بود. از این روست که میبینیم ملتی که حمیت واقعی خود را در جهت تضاد با غرب میگذارد کاری جز استحکام هرچه بیشتر وابستگی خود نسبت بدان نمیکند.
* مبانی روانکاوی فروید- لَکان، دکتر کرامت موللی، نشرنی، صفحات 71 تا 72