نقاهت یعنی سلامتی آمیخته به ضعف و خستگی که بلافاصله پس از بیماری ظاهر میشود. احساس نقاهت میکنم.
خیلی دیر، در حدود ساعت 11 صبح از خواب بیدار شدهام. اولین خواب سیر بعد از حدود یک ماه. برای صبحانه اولویهٔ سرد و چای ترش سرد شبمانده و تارت خالی بدون مربا خوردهام و احساس خوشبختی و رفاه بهم دست داده. (چون در خانهٔ آنی شرلی در رمان رویای سبز راه به راه تارت میپختند و میخوردند و از آن به بعد من تارت را با رفاه و خوشبختی مرتبط میدانم!) حالا بالای تختم نشستهام و به اتاق نگاه میکنم و از تمیزی و نظمش (که نتیجهٔ تلاش خودم و معصومه در آخرین روز قبل از تعطیلات است) و از روشنیاش (که نتیجهٔ آفتاب سرزده و غیر منتظرهٔ امروز است) لذت میبرم.
دیروز غروب که به خوابگاه برمیگشتم خوراکی و فیلم خریدهام و امروز از این کارم خیلی راضی هستم؛ از این که خودم را تحویل گرفتهام حس خوبی دارم. امروز آشپزی نمیکنم و از همان چیزهایی که خریدهام میخورم. شاید فیلم ببینم. شاید دستبندهای جدید ببافم. قطعا چند تا نامه خواهم نوشت. بعید نیست بیماریای که گرفتارش شده بودم و نقاهت امروز به دنبالش آمده نتیجهٔ تنبلیام در نامهنگاری باشد. دم غروب کمی در محله گشت خواهم زد و کشف خواهم کرد که چه طور باید به تجریش و بازار تهران بروم. فردا و پس فردا را به تجریش و بازار تهران خواهم رفت که دسته تماشا کنم. دوربین نمیبرم که فقط تماشا کنم.قبل از خواب برای خودم هزار و یک شب خواهم خواند.
بعد از مدتها از اینکه تعطیلم خوشحالم و تعطیل بودن و نبودن برایم علیالسویه نیست. فکر میکنم لذت تعطیلات درک نمیشود مگر در تنهایی. از فکر کردن به برنامههایی که برای تعطیلاتم دارم لذت میبرم؛ از نوشتن دربارهشان بیشتر.