تاریخ من: گذرگاه بادها*
*به دعوت ساما مینویسم.
وبلاگنویسی را با یکی از کتابهای زویا پیرزاد شناختم: عادت میکنیم. اولین وبلاگم روی پرشین بلاگ بود. اسمش را گذاشته بودم رُزت با زد چون آن روزها بدجوری توی نخ رز و همهٔ اسمهای دخترانهای بودم که از مشتقاتش به حساب میآیند. رزت فقط تمرینی بود برای ثبت کردن وبلاگ و کار با داشبرد آن. حداکثر یک پست رویش گذاشتم.کمی بعد وبلاگی روی زندهرود ثبت کردم به اسم پچپچهای هنادیا. آنجا برای مدت کوتاهی ادای کسی را درآوردم که نبودم: دختری کنکوری، دو سه سال بزرگتر از خودم. اما زود خسته شدم.
اولین وبلاگ جدیام روی پارسی بلاگ بود: پیک گردان. شانزده ساله بودم که ثبتش کردم. سعی میکردم سیاسی باشد ولی روزانهنویسی هم داشت. یک پست به خصوص را به یاد میآورم که شرح پرسههایم در خیابانهای سنندج بود. همزمان وبلاگ دیگری هم ثبت کردم برای شعرهایم. اسمش را گذاشتم دختر رز: دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد.
هفده ساله که شدم یک وبلاگ جدید ثبت کردم به اسم تهانی. موسیقی پس زمینه اش شبانگاهان بود با صدای مختاباد که موسیقی شماره یک من بود. سعی میکردم بینام و نشان باشم و حتی جنسیتم را فاش نکنم ولی گویا موفق نبودم. چند نفری فهمیدند و من هم برای اینکه سنگینتر باشم خودم یک پست گذاشتم که من فلانی هستم از فلان وبلاگ. بعد آن وبلاگ هم تعطیل شد. تهانی شاید پرخوانندهترین وبلاگ من بود اما حالا حتی از یادآوری نوشتههایش اکراه دارم. نثر امیرخانی را تقلید میکردم و نمیدانم چرا هیچ کس این را به رویم نمیآورد. فقط تعریف و تمجید میشنیدم و باد میکردم. واقعا که تعریف و تمجید در نوجوانی مثل سم است.
بعد از تهانی در فاصله یک سال دو سه تا وبلاگ مخفی و گمنام و خلوت باز و بسته کردم تا رسیدیم به مَد. هنوز که هنوز است به نظرم نامش خلاقانه میآید. حالا دیگر دانشجوی هنر اصفهان بودم. مد یک قالب سیاه داشت چون من سیاهترین روزهای زندگیام را میگذراندم: تردید، اغتشاش فکری، نومیدی. ولی اینجا خودم بودم. و ماندگارترین دوستان وبلاگیام را پیدا کردم. از جمله ساما و ساریگل. بعد از دانشگاه هنر انصراف دادم و "با دستهای گرم خدادادی" را باز کردم. اینجا خیلی شستهرفته مینوشتم. به تک تک کلمهها فکر میکردم. موسیقی جملهها برایم مهم بود. ولی دوستانم میگفتند به پای مد نمیرسد. به هر حال این این یکی هم تعطیل شد. ولی این فایده را داشت که صیقل زدن نوشته را یاد بگیرم. یاد بگیرم چه طور یک حرف ثابت را یک بار با 600، یک بار با 400 و نهایتا با 200 کلمه بنویسم. همه اینها بعدا به عنوان ادیتور و نویسنده حق التحریر به کارم آمد.
اولین وبلاگ رسمی بعدی، آبی گلدار بود، نسخه وردپرس. تلاشی برای برگشتن به راحتنویسیهای زمان مد، ولی احتمالا مذبوحانه. وبلاگ را دوست داشتم، اسمش را هم، ولی با وردپرس راحت نبودم. یادم نیست چه طور شد که بلاگ دات آی آر را کشف کردم. و آمدم اینجا. دختر رز را –که ماندگارترین وبلاگم در همه این سالها بود و فقط تغییر آدرس داده بود، بدون اینکه حذف بشود- خصوصی کردم و تصمیم گرفتم شعرهایم را همین جا منتشر کنم. چند باری هم کردم. بعد گرفتار رخوت و رکود شدم. همین طور که میبینید.
کل قصه همین بود. یا دست کم خطوط اصلیاش. بعضی جزئیات را فاکتور گرفتهام. مثلا اینکه این وسط کلی وبلاگ مخفیانه و مستعار داشتم؛ وبلاگهای رمزدار، وبلاگهای بدون رمز. هر وقت هرجا پیدایم نبود معنایش بی برو برگرد این بود که یک وبلاگ مستعار دارم. اما مهمتر از همه اینها، مهمتر از همه وبلاگهای مستعاری که اسمشان را نمیبرم، این است که من همیشه هر وبلاگی را بعد از تعطیل کردن حذف کردهام؛ بدون اینکه آرشیوی از آن ذخیره کنم. به همین راحتی، به همین خوشمزگی. به نظرم نکته مهمی است. همین.
* دعوت میکنم از: گذر اقاقیا- مکشوف- لبخند بر لبان ژ- یونا- ستایش
* من گذرگاه بادها هستم، برو اما اگر که شک کردی- روی دوش تمام طوفانها، میتوانی به خانه برگردی
بیان را هرتکف معرفی کرد. میخواستم توی نوشته ام اسمش را بیاورم، دلم نیامد.